دلم بی تاب دریا بود. گویی من هم مثل او، برای دیدن او و موج های  دل انگیزش لحضه شماری می کردم. از جا بلند شدم و به ساحل رفتم.

بر رور شن های سرد و نرم ساحل ، دراز کشیدم. باد نا آرام می وزید و با هر بار وزش خود ماسه های خوشرنگ ساحل را به رقص در می آورد. دریا دامان 

 ذلال و خوشرنگش  خود را بر روی صورت زیبای  ساحل که در زیر تیرک های نورانی و گرم خورشید جلوه گری می کردند، پهن کرده بود و تن پهناورش را

 قلقلک می داد .

محو لبخند زیبایی شده بودم که بر روی غنچه های خشکیده و سرد ساحل نشسته بود و دریا با وجود دل انگیزش هر لحضه به این لبخند مهربانانه ساحل ،

امیدی دوباره می بخشید . دریا ، آرام آرام با موج های آهنگینش از من و ساحل پذیرایی دوست داشتنی می کرد ، و مرا در آغوش خود می فشرد .

خورشید آسمان را ترک کرده  بود.  غروب دل انگیزی، بر روی شونه های ساحل جاخشک کرده بود. 

چشمانم را بستم و به باد اجازه دادم ، مرا با خودش ببرد و به ذهنم؛ جان تازه ای ببخشد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سینک استیل صنعتی فوتبال ایران کافه دراما محمد امین ترغازه سریال ایرانی سالم زيبا دانلود رایگان علی اکبر علیدوستی وبلاگ شخصی امیرحسین بای وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی | یونس صادقی